درباره وبلاگ


هیچ کس تنهاییم را حس نکرد هیچ کس تنهاییم را لمس نکرد هیچ کس تنها بودنم را درک نکرد هیچ کس تنها بودنم را ندید چرا هیچ کس مرا باور ندارد؟ هیچ کس... چرا؟ خدایا چرا اینقدر تنهایم؟


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 943
بازدید کل : 375255
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1

فال روزانه

javahermarket

بزرگترین وبلاگ علمی تفریحی
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:57 ::  نويسنده : مهران

  میدونم هممون از این کار لذت می‌بریم!
هنوز دلیلش برام روشن نشده!
خوب دلیل مهم نیست! مهم اینه که لذت بخشه!
این کار برای تمدد اعصاب برای روانپریشان محترم و محترمه پیشنهاد میشه !
بدون حرف اضافه تر، اسپیکر رو روشن کنید، کلیک کنید، هر چقدر دوست دارید حال کنید!


لطفاً تا بارگزاری فلش کمی صبر کنید ...

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : مهران
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : مهران
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:47 ::  نويسنده : مهران

 

ســـواحل اسپانیا با دیــدگاه اســلامی از اینتـرنت...

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : مهران

 زخم اعتیاد بر چهره تمام افراد خانواده می نشیند

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : مهران

         طنز نوشته های گوناگون - www.RadsMs.com

دوستان این مطالب جهت سرگرمی و مزاح برای شما آماده شده

لطفا برداشت غیر نداشته باشید !

با تشکر  

 

لطفا به ادامه مطلب بروید

javahermarket



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : مهران

 بلای خانمان سوز اعتیاد مانند زنجیری بر دستان ما

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : مهران

 

اعتیاد فقط استعمال دخانیات و مواد مخدر نیست

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : مهران

 چکار کنیم یعنی دیگه نمیشه به هیچ دختری اعتماد کرد 


والله.....

 
     

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : مهران

 

خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.
 
از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
 
فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت.
 
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
 
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!
 
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!
 
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:35 ::  نويسنده : مهران

 > سال 1230:

>مرد : دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!!

>زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!!

>مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!!

>– بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…

 

> سال 1290:
>مرد: واسه من می خوای بری درس بخونی ؟ می کشمت تا برات درس عبرت بشه. یه بار که بمیری دیگه جرات نمی کنی از این حرفا بزنی !!! تو غلط می کنی !!! تقصیر من بود که گذاشتم این ضعیفه بهت قرآن خوندن یاد بده. حالا واسه من میخوای درس بخونی؟؟؟

>زن: آقا ، آروم باشین. یه وقت قلبتون خدای نکرده می گیره ها ! شکر خورد. !!! دیگه از این مارک شکر نمی خوره. قول میده…

>مرد( با نعره حمله می کنه طرف دخترش ): من باید بکشمت. تا نکشمت آروم نمی شم. خودت بیای خودتو تسلیم کنی بدون درد می کشمت… !!!

> بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…

 

> سال 1330:
>مرد: چی؟ دانشسرا ؟؟ (همون دانشگاه خودمون) حالا می خوای بری دانشسرا؟ می خوای سر منو زیر ننگ بکنی؟ فاسد شدی برا من؟؟ شیکمتو سورفه (سفره) می کنم…

>زن: آقا، ترو خدا خودتونو کنترل کنین. خدا نکرده یه وخ (وقت) سکته می کنین آ…

>مرد: چی می گی ززززززن؟؟ من اگه اینو امشب نکوشم (نکشم) دیگه فردا نمی تونم جلوی این فسادو بیگیرم . یه دانشسرایی نشونت بدم که خودت کیف کنی…

> بالاخره با صحبتهای زن، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…

 

> سال1390:
>مرد: کجا ؟ می خوای با تکپوش (از این مانتو خیلی آستین کوتاها که نیم مترم پارچه نبردن و
وقتی می پوشیشون مثه جلیقه نجات پستی بلندی پیدا می کنن) و شلوارک (از این شلوار خیلی برموداها) بری بیرون؟ می کشمت. من… تو رو… می کشم…

>زن: ای آقا. خودتو ناراحت نکن بابا. الان دیگه همه همینطورین (شما بخونید اکثرا)

>مرد: من… اینطوری نیستم. دختر لااقل یه کم اون شالتو بیار جلوتر. نه… نه… نمی خواد. بدتر شد. همون بالا ببندیش بهتره… !!!

 

> سال 1400:
>زن: دخترم. حالا بابات یه غلطی کرد. تو اعصاب خودتو خراب نکن. لاک ناخنت می پره. آروم باش عزیزم. رنگ موهات یه وقت کدر می شه آ مامی.
باباتم قول می ده دیگه از این حرفا نزنه…

>بالاخره با صحبتهای زن، دخترخونه از خر شیطون پیاده می شه و بابای گناهکارشو میبخشه

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:34 ::  نويسنده : مهران
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : مهران

  عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد.معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله. يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده !

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:32 ::  نويسنده : مهران

  يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟
مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، يکى از موهايم سفيد مى‌شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!

 

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:31 ::  نويسنده : مهران

 دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجود اینکه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد !!!

 

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:29 ::  نويسنده : مهران

 

یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود.

بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.
.
.
.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه...

 

روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت :  ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت “
اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.

پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.

کاریکاتور دانشجو
 

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : مهران

 بر بلندای تمامی تفکرات مثبت‌گرای خویش،

محکم بایست

و با چشمانی سرشار از کنجکاوی و محبت به دریا نگاه کن،

هر آنچه که در خود می‌جویی را

در گستره‌ی پرتلاطم دریا خواهی یافت.

 

و

 

آنگاه

 

مشکلاتت را به دریا بسپار

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

شرمنده تمام خانم ها هم هستیم !! در نوبت بعد آقایان را به آب خواهیم سپرد !

مشکلاتتو به دریا بسپار

 

javahermarket



پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 21:23 ::  نويسنده : مهران

 

ای عزیزان پشت کنکوری
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟

تا به کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟

شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟

غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟

گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی، از بخت خوش، به فرض محال

زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید

یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم، لیسانس

گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟

تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری

بعد مستی، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود

آنچه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست

گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر

به تو گویند : بعله، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا

آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل

باید البته لطف هم بکند
چای هم، بین تایپ، دم بکند

بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی

این که از این، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!

پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید

 

شاعر، خواسته از ابتدای کار بگه کنکور بدردتون نمیخوره بابا ! اما انتهای کار به این نتیجه میرسه که چاره ای بجز درس  خوندن ندارید! پس درساتونو بخونید تا یه رشته خوب تو یه دانشگاه عالی قبول بشید و ارباب خودتون، خودتون باشید ...

 

javahermarket



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب