موضوعات
آرشيو وبلاگ
![]()
بزرگترین وبلاگ علمی تفریحی دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 1:5 :: نويسنده : مهران
دانلود کلیپ موبایل عاشقانه بسیار زیبا و دیدنی از تام و جری که این کلیپ واقعا” اشک آدم رو در میاره و شباهت زیادی به زندگی الان ما داره . این کلیپ عاشقانه از تام و جری با فرمت مخصوص موبایل آماده دانلود شده است . ![]() برای دانلود میتوانید به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب ... دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : مهران
کلیپی جالب از یک دختر احمق که دو فرمت ۳gp و wmv برای شما کاربران عزیز آماده دانلود شده.
دانلود در ادامه مطلب ادامه مطلب ... دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 1:1 :: نويسنده : مهران
کلیپی از سوتی شب شعر که دو فرمت ۳gp و wmv برای شما کاربران عزیز آماده دانلود شده.
دانلود در ادامه مطلب ادامه مطلب ... پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : مهران
آیا میدانید چطور میشود چهار نفر زیر یک چتر بایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد
آیا میدانید آخرین دندانی كه در دهان دیده میشود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی آیا میدانید برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد آیا میدانید چرا مار نمیتواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد آیا میدانید چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو ، سه تا دبیلیو میگذارند؟ چون كار از محكمكاری عیب نمیكنه آیا میدانید چرا فیل از سوراخ سوزن رد نمیشه؟ برای اینكه ته دمش گره داره آیا میدانید چرا دو دوتا میشود پنج تا؟ چون علم پیشرفت كرده آیا میدانید چرا دود از دودكش بالا میرود؟ چون ظاهرا چاره دیگری ندارد آیا میدانید چرا لكلک موقع خواب یک پایش را بالا میگیرد؟ چون اگر هر دو را بالا بگیرد ، میافتد آیا میدانید اگر كسی قلبش ایستاده بود چه میكنید؟ برایش صندلی میگذاریم آیا میدانید اگر سر پرگار گیج برود چه میكشد؟ بیضی آیا میدانید اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید كه حركت میكند چیست؟ مورچهای است كه شلوارلی پوشیده آیا میدانید خط وسط قرص برای چیه؟ برای اینكه اگه با آب نرفت پایین با پیچگوشتی بره آیا میدانید ناف یعنی چه؟ ناف نمره صفری است كه طبیعت به شكم بیهنر داده است آیا میدانید چه طوری زیر دریایی رو غرق میکنن؟ یه غواص میره در می زنه
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟
پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم
دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!
پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم
دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!!
پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی
چون صدای تو گیراست
چون جذاب و دوست داشتنی هستی
چون باملاحظه و بافکر هستی
چون به من توجه و محبت می کنی
تو را به خاطر لبخندت دوست دارم
به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد
چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت
نامه بدین شرح بود :
عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم
دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟
نه
و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:8 :: نويسنده : مهران
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."
|
|||||||||||||||||||||||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
|||||||||||||||||||||||
![]() |