درباره وبلاگ


هیچ کس تنهاییم را حس نکرد هیچ کس تنهاییم را لمس نکرد هیچ کس تنها بودنم را درک نکرد هیچ کس تنها بودنم را ندید چرا هیچ کس مرا باور ندارد؟ هیچ کس... چرا؟ خدایا چرا اینقدر تنهایم؟


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 263
بازدید هفته : 531
بازدید ماه : 1030
بازدید کل : 389307
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1

فال روزانه

javahermarket

بزرگترین وبلاگ علمی تفریحی
شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, :: 11:34 ::  نويسنده : مهران

    

 

 

در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است كه روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن كدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء"(خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد) سوره نساء آیه 48

javahermarket



ادامه مطلب ...


شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, :: 11:30 ::  نويسنده : مهران

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

javahermarket



ادامه مطلب ...


جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, :: 17:59 ::  نويسنده : مهران

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

 

javahermarket



جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, :: 11:22 ::  نويسنده : مهران

 خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سکـانس اول : (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم :ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه : خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم : بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه : چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

شبنم : (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه : (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم :
 عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه : نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

شبنم : چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته : (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم : لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته : خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

خوابــگاه پســران (شـب)

سکــانـس دوم : (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق : مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی : نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق : اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی : آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟

میثــاق : مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان : تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های  کلاس مـا که مثـل بچه های  شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی : (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق : چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا : پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی : اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.!

javahermarket



جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, :: 11:20 ::  نويسنده : مهران

 مردی برای تولد همسرش به شیرینی فروشی محل تلفن زد تا کیک او را سفارش دهد.

فروشنده پرسید که چه پیغام تبریکی روی کیک بنویسد؟ 
مرد فکری کرد و گفت بنویسید: با اینکه داری پیرتر میشوی ولی هر روز بهتر میشوی.
فروشنده پرسید چه جوری این پیغام را بنویسد. 
مرد گفت:خب، "با اینکه داری پیرتر میشوی" در بالا و "ولی هر روز بهتر میشوی" در پایین.

مهمانی شروع شد، پاسی از شب گذشته بود که کیک ارسال شد .

در جعبه کیک که باز شد مهمانها شوکه شدند ،چون روی کیک نوشته شده بود .
با اینکه داری پیرتر میشوی در بالا ، ولی هر روز بهتر میشوی در پایین!

 

javahermarket



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 11:38 ::  نويسنده : مهران

 پیشنهاد :

دختر خانومها جهت جلوگیری از ترشیدگی ، از این به بعد

به نیت یکی بودن خدا ۱ دونه سکه مهر کنین !

.

.

.

اس ام اس خنده دار جدید

۷ ﺑﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ بگو “ﭼﺴﺐ , ﭼﯿﭙﺲ , ﺳﺲ؟”

حالا سوتی هایی که دادی رو بفرست حال کنیم !

.

.

.

پیامک خنده دار جدید

راز چیست ؟

چیزیه که شما به همه میگید که به هیچ کسی نگن !

 

.

.

.

نصیحت حیف نون:

تا زنده‌ای، زندگی کن

هر وقت مرگ اومد سراغت، اون وقت بمیر!

.

.

.

جوک و اس ام اس جدید

“همونجاهاست” چیست ؟

سر راست ترین آدرسِ مامان ها ، وقتی چیزیو پیدا نمیکنی !

javahermarket



ادامه مطلب ...


جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 11:36 ::  نويسنده : مهران

 انواع گاز اشک آور برای سرکوب تظاهرات میوه ها موجود است !

(امضا : پیاز)
.
.
.
دوستت دارم ای میکروب آبله مرغان !
(امضا : میکروب خروسک)


.
.
.
من بیشتر از سازمان تفکیک زباله قدر زباله ها را می دانم !
(امضا : گربه محله)
.
.
.
در بیمارستان ها تنها ما هوایتان را خواهیم داشت !
(امضا : یک کپسول اکسیژن)
.

 

.
.
ما به جمله همیشه حق با «مشتری» است اعتراض داریم !
(امضا : جمعی از سیارات منظومه شمسی)
.
.
.
برای اینکه زیر پایم را خالی نکنند ، روی دستهایم راه می روم !
(امضا : ژیمناستیک کار)
.
.
.
من کلاه گیس و آبروی آدم کچل را با هم می برم !
(امضا : باد پاییز)
.
.

javahermarket



ادامه مطلب ...


 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب