درباره وبلاگ


هیچ کس تنهاییم را حس نکرد هیچ کس تنهاییم را لمس نکرد هیچ کس تنها بودنم را درک نکرد هیچ کس تنها بودنم را ندید چرا هیچ کس مرا باور ندارد؟ هیچ کس... چرا؟ خدایا چرا اینقدر تنهایم؟


ورود اعضا:

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 1636
بازدید کل : 376871
تعداد مطالب : 317
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1

فال روزانه

javahermarket

بزرگترین وبلاگ علمی تفریحی
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
داستان

صحبت سر یک میلیون و صد میلیون نیست صحبت سر میلیاردها پول بی زبان است که در جشنواره ها و همایش ها و مراسم صد من یه غاز تلف می شود و خروجی آن فقط شکم های باد کرده و قهقهه های مستانه است اما...

به گزارش مینو نیوز به نقل از مشرق، «نرگس» کامران نجف زاده که در خبر 20:30 پخش شد، اشک خیلی ها را در آورد. موضوع این مستند، عدم پرداخت دیه بچه های سوخته در آتش یک بخاری نفتی در کلاس درس بود، که متأسفانه مثل خیلی چیزهای دیگر به فراموشی سپرده شد و... و شرم بر ما به عنوان رسانه اگر بخواهد یادمان برود درد این ریحانه های بهشتی را.

حدود 5 سال پیش در  روستایی به نام «درودزن» در استان فارس کلاس درسی در آتش یک بخاری نفتی سوخت و 8 نوگل این سرزمین، همان ها که امام ما عاشق آنها بود در آتش سوختند و چهره های چون گلشان چروکیده از کینه آتش شد، 5 سال گذشت چه شبهایی این بچه هایی که بقدر همه بچه های خود ما عزیز هستند از انواع دردها نالیدند درد سوختن درد نگاه هایی با ترحم درد آدمهایی که ادعای همراهی داشتند اما از کنار دردهای آنها بخاطر عشق به قدرت راحت عبور  کردند، درد از آینده ای که در پس این چهره ها دیگر آن شادابی و نشاط را نوید نمی داد هر چند آغوش گرم مادر و پدر تنها مرهم دردهایشان بود اما آنها که باید درمانی برای دردهایشان می بودند چه کردند؟!

javahermarket



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
داستان

صحبت سر یک میلیون و صد میلیون نیست صحبت سر میلیاردها پول بی زبان است که در جشنواره ها و همایش ها و مراسم صد من یه غاز تلف می شود و خروجی آن فقط شکم های باد کرده و قهقهه های مستانه است اما...

به گزارش مینو نیوز به نقل از مشرق، «نرگس» کامران نجف زاده که در خبر 20:30 پخش شد، اشک خیلی ها را در آورد. موضوع این مستند، عدم پرداخت دیه بچه های سوخته در آتش یک بخاری نفتی در کلاس درس بود، که متأسفانه مثل خیلی چیزهای دیگر به فراموشی سپرده شد و... و شرم بر ما به عنوان رسانه اگر بخواهد یادمان برود درد این ریحانه های بهشتی را.

حدود 5 سال پیش در  روستایی به نام «درودزن» در استان فارس کلاس درسی در آتش یک بخاری نفتی سوخت و 8 نوگل این سرزمین، همان ها که امام ما عاشق آنها بود در آتش سوختند و چهره های چون گلشان چروکیده از کینه آتش شد، 5 سال گذشت چه شبهایی این بچه هایی که بقدر همه بچه های خود ما عزیز هستند از انواع دردها نالیدند درد سوختن درد نگاه هایی با ترحم درد آدمهایی که ادعای همراهی داشتند اما از کنار دردهای آنها بخاطر عشق به قدرت راحت عبور  کردند، درد از آینده ای که در پس این چهره ها دیگر آن شادابی و نشاط را نوید نمی داد هر چند آغوش گرم مادر و پدر تنها مرهم دردهایشان بود اما آنها که باید درمانی برای دردهایشان می بودند چه کردند؟!

javahermarket



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران

داستان

او مادر است ؛ مادری از تبار سرود آتش ؛ او  خواند آخرین ترانه عشق را و دید آخرین تکاپوی ماهی ها را بر خاک.  مادر دیدمت امروز وقتی دست هایت را و دهانت را کنار یادهای نافراموش، آویختی. در چشم هایت درد بود؛ درد آویختن از گریبان خشکیده ؛نه هنوز مادر؛ باور نداری نمی گذاریم نامت مچاله شود .

مادر محمد؛ امروز در خونین شهر نیستی تو تنهاییت را به نوای باقیمانده ات را بر شاخه های کهنه، آتش زده ایی. مادر باور می کنی آنجا دیگر خرمشهر تو نیست ؛ آنجا را بعثی ها؛ خانه ات را در مشت ها فشرده اند و خیابان هایت را. مادر لهجه بندری ات، در باد دیگر نمی رقصد.

مادر اینجا تهران است میدان گرگان؛ تو با عکس فرزندانت نفس می کشی. تو ایستاده ای همچون آفتاب. هر چند گلویت و حافظه ات را در زیر باران موشک ها و خمپاره ها جای گذاشتی اما مشامت را نه.

javahermarket



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
داستان

سپتامبر ۱۹۱۴
ارتشهای آلمان، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم میجنگیدند.
شب کریسمس جنگ را تعطیل میکنند تا دست کم برای چند ساعت کریسمس را جشن بگیرند.
در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقه ی خواندن در اپرا را نیز دارد شروع به خواندن ترانه کریسمس مبارک میکند.
صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهه های دیگر میشنوند و با پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا می آیند و بسوی ارتش آلمان میروند.
آن شب سربازان ۳ ارتش در کنار هم شام میخورند و کریسمس را جشن میگیرند ولی هر ۳ فرمانده توافق میکنند
که از روز بعد صلح شکسته شود و جنگ را از سر بگیرند!

javahermarket



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
داستان

نام: چارلز رابرت ردفورد جونیور
تاریخ و محل تولد: 18 اگوست 1936، سانتا مونیكا، كالیفرنیا، ایالات متحده
قد: 175 سانتیمتر

بیوگرافی مختصر

رابرت ردفورد در 18 آگوست 1936 در سانتا مونیكا ایلت كالیفرنیا متولد شد. او فرزند چارلز رابرت ردفورد حسابدار شركت Standard Oil و مارتا هارت است. یك سال بعد از اینكه از دبیرستان فارغ التحصیل شد، سال 1955، مادرش از دنیا رفت. بعد از ادامه تحصیل در رشته نقاشی در انستیتو هنرهای پرات و زندگی با یك نقاش در اروپا ، او تحصیل در زمینه بازیگری را در نیویورك و اكادمی هنرهای دراماتیك آمریكا آغاز كرد.

javahermarket



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
داستان

جان تاد، در خانواده‌ای پر اولاد به دنیا آمد. خانواده او بعدها به دهكده دیگری رفت. در آنجا هنوز جان بچه بود كه پدر و مادرش مردند.

قرار شد كه یك عمه عزیز و دوست داشتنی سرپرستی جان را به عهده بگیرد. عمه یك اسب ویك خدمتكار به اسم سزار فرستاد تاجان را كه آن موقع شش سال بیشتر نداشت به خانه او ببرد. موقعی كه داشتند به خانه عمه می‌رفتند، این گفتگو بین جان و سزار صورت گرفت:

javahermarket



یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهران
داستان

جان تاد، در خانواده‌ای پر اولاد به دنیا آمد. خانواده او بعدها به دهكده دیگری رفت. در آنجا هنوز جان بچه بود كه پدر و مادرش مردند.

قرار شد كه یك عمه عزیز و دوست داشتنی سرپرستی جان را به عهده بگیرد. عمه یك اسب ویك خدمتكار به اسم سزار فرستاد تاجان را كه آن موقع شش سال بیشتر نداشت به خانه او ببرد. موقعی كه داشتند به خانه عمه می‌رفتند، این گفتگو بین جان و سزار صورت گرفت:

javahermarket



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب